مهدیا چنان عاشقت هستم که نمیخواهم جز من دیدگانی تو رابنگرد وتنها برای خودم باشی اما
نمیدانم دعای کدامین عاشق تر باجابت رسید ودیده همگان رااز تو پوشاند و خود به نظاره جمال
جمیل تو نشست؛ ای محبوب خدا,مارا هم ناامید مگردان .
آمین
عاقبت فانی جانان گشتم
.......دیگری را گفت پس از این همه مناصب که برشمردی چه خواهی شد ؟ گفت :هیچ .
گفت من از ابتدا هیچ بودم و رنج این همه رانکشیدم......
همه شب تا به سحر دیده مرا خواب نیامد
رخ زیبای تو در دل خبری از تو نیامد
آنقدر نام تو بردم که لبالب شدم احساس
منتظر بودم و افسوس خبر از یار نیامد
منم سرگشته ی حیرانت ای دوست کنم یکبار جان به قربانت ای دوست
دلی را سازم ز شوق وصل کویت نهم سر بر سر پیمانت ای دوست
دلی دارم در آتش خانه کرده میان شعله ها کاشانه کرده
دلی دارمکه از شوق وصالت وجودم را زغم ویرانه کده
من آن آواره ی بشکسته حالم ز هجرانت بتا رو بر زوالم
پریشان گشته شد یکباره حالم ز هر سر ذر سر سجاده کردم دعایی بر آن دل داده کردم
ز حسرت ساغر چشمان می دوست لبانت یکسر از باده کردم
دل آ تا کی اسیر یاد یاری ز هجر یار تا کی داغ داری
بگو تا کی ز شوق روی لیلی تو مجنون پریشان وزگاری
پریشانم پریشان روزگارم من آن سرگشته ی هجر نگارم
کنون عمریست با امید وصلت درون سینه آسایش ندارم
ز هجرت روز و شب فریاد دارم دلی دارم دلی نا شاد دارم
درون سینه ی خود هزاران کشته چون فرهاد دارم
چرا نازنینم بی وفایی ؟ دم آ دم با دل من در جفایی
چرا آشفته کردی روزگارم عزیزم دارد این دل هم خدایی
دارد این دل هم خدایی